جدول جو
جدول جو

معنی منعقد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منعقد شدن
بسته شدن (عهد و پیمان و غیره)، سفت شدن (مایع)، بر پا شدن: (مجلس عقد آقای... و دوشیزه ... در... منعقد شده)
تصویری از منعقد شدن
تصویر منعقد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منعقد شدن
بسته شدن، دلمه شدن، سفت شدن، برگزار شدن، برپا داشتن، تشکیل شدن، ترتیب یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ گَ تَ)
به ازدواج کسی درآمدن. به شوی رفتن دختر یا زن
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ)
حاضر و آماده شدن پول کالا یا زمین و خانه. یا سند و قبضی به پول نقد بدل شدن. موجود شدن. فراهم آمدن. حاضر شدن:
اهل بدعت را قیامت نقد شد زین آشتی
چون بدید اینجا چو آنجا جمع خورشید و قمر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از منعکس شدن
تصویر منعکس شدن
انعکاس یافتن، پرتو افکن کردن، واژگون شدن منقلب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
برپا کردن، سفت کردن زفت کردن، بستن بستن (عهد و پیمان و غیره)، سفت کردن (مایع)، بر پاکردن (جشن و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معد شدن
تصویر معد شدن
آماده شدن آماده شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعقد کردن
تصویر منعقد کردن
بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
باور کردن، مطمئن شدن، اعتقاد آوردن، ایمان آوردن، گرویدن
متضاد: منکر شدن، ارادت پیدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یخ زدن، یخ بستن، فسردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تسلیم شدن، فرمان بردار شدن، مطیع شدن
متضاد: سرکش شدن، نافرمان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انعکاس یافتن، پرتو افکندن، بازتابیدن
متضاد: منعکس کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستن، سفت کردن، تنظیم کردن، برپا کردن، برگزار کردن، تشکیل دادن، ترتیب دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متمایل شدن، برگرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد